5 هفته شیرین در شمال کنار خانواده مادری ، کنار دختر خاله ویدا که گاهی باهم قهر بودید و گاهی آشتی کنار باباجون که یا خیلی دوسش داشتی یا "اصلا دوستت ندارم" شب نبخیر گفتن هایت و نبله گفتن هایت ، استخر رفتن و معرفی خودم و خودت و بابات به همه و کلی دوست و رفیق پیدا کردنت . شیرین بودی و در کنارت کلی قندمان بالا رفت ، اصلا ما هم خوشمزه شدیم رفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت